حیات دهنده. نگهدار. نگهبان. حافظ. حارس: خداوند بی یار و، یار همه بخود زنده و، زنده دار همه. نظامی. تو شدی زنده دار جان ملوک عز نصره خدایگان ملوک. نظامی. ای کمر بستۀ کلاه تو، بخت زنده دار جهان بتاج و به تخت. نظامی. - زمین زنده دار، آبادکننده زمین. (آنندراج). - زنده دار خانواده یا دودمانی، آنکه بقای خانواده یا دودمان بوجود او وابسته است: زند گشتاسبی بجز تو که خواند زنده دار کیان به جز تو نماند. نظامی. ، هوشیار. بیدار. (ناظم الاطباء). - زنده داران شب، کسانی که شبها را بیدار می مانند و آگاه و باخبرند. (ناظم الاطباء). - شب زنده دار، کنایه از شب بیدار. (آنندراج). آنکه همه شب بیدار و هوشیار باشد. (ناظم الاطباء)
حیات دهنده. نگهدار. نگهبان. حافظ. حارس: خداوند بی یار و، یار همه بخود زنده و، زنده دار همه. نظامی. تو شدی زنده دار جان ملوک عز نصره خدایگان ملوک. نظامی. ای کمر بستۀ کلاه تو، بخت زنده دار جهان بتاج و به تخت. نظامی. - زمین زنده دار، آبادکننده زمین. (آنندراج). - زنده دار خانواده یا دودمانی، آنکه بقای خانواده یا دودمان بوجود او وابسته است: زند گشتاسبی بجز تو که خواند زنده دار کیان به جز تو نماند. نظامی. ، هوشیار. بیدار. (ناظم الاطباء). - زنده داران شب، کسانی که شبها را بیدار می مانند و آگاه و باخبرند. (ناظم الاطباء). - شب زنده دار، کنایه از شب بیدار. (آنندراج). آنکه همه شب بیدار و هوشیار باشد. (ناظم الاطباء)
نامی است که در لاهیجان به هندواش دهند. (یادداشت مؤلف). گیاهی است وحشی که مؤسسۀ کشاورزی لاهیجان نام آن را ’آرتینیزیا’ تشخیص داده است. (فرهنگ گیلکی منوچهر ستوده ص 215). و رجوع به گندم واش شود
نامی است که در لاهیجان به هندواش دهند. (یادداشت مؤلف). گیاهی است وحشی که مؤسسۀ کشاورزی لاهیجان نام آن را ’آرتینیزیا’ تشخیص داده است. (فرهنگ گیلکی منوچهر ستوده ص 215). و رجوع به گندم واش شود
نام قریه ای است در راه هرات قریب به غوریان. (از انجمن آرا) (آنندراج). دهی از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان کاشمر است که 852 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
نام قریه ای است در راه هرات قریب به غوریان. (از انجمن آرا) (آنندراج). دهی از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان کاشمر است که 852 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
خوشنام. نیکنام. که نامش پایدار و جاویدان باشد. بلندآوازه: کرد عتبی با کسائی همچنان کردار خوب ماند عتبی از کسائی تا قیامت زنده نام. سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جاودان ماند کریم از مدح شاعر زنده نام زین بود شاعرنوازی عادت و رسم کرام. سوزنی (ایضاً). باش ممدوح بسی مادح که ممدوحان بسی زنده نامند از دقیقی و کسائی و شهید. سوزنی (ایضاً). رجوع به مادۀ بعد شود
خوشنام. نیکنام. که نامش پایدار و جاویدان باشد. بلندآوازه: کرد عتبی با کسائی همچنان کردار خوب ماند عتبی از کسائی تا قیامت زنده نام. سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جاودان ماند کریم از مدح شاعر زنده نام زین بود شاعرنوازی عادت و رسم کرام. سوزنی (ایضاً). باش ممدوح بسی مادح که ممدوحان بسی زنده نامند از دقیقی و کسائی و شهید. سوزنی (ایضاً). رجوع به مادۀ بعد شود
مثل بنده. مانند بنده و عبد. (فرهنگ فارسی معین) : نوشتند پس نامه ای بنده وار از ایرانیان نزد آن شهریار. فردوسی. وز آن پس چو فرمایدم شهریار بیایم پرستش کنم بنده وار. فردوسی. هرچه خداوند سلطان بفرماید بنده وار پیش رویم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 452). دعاگوی این دولتم بنده وار خدایا تو این سایه پاینده دار. سعدی. رضا ده به فرمان حق بنده وار که چون او نبیند خداوندگار. سعدی. بنده وارت بسلام آیم و خدمت بکنم ور قبولم نکنی میرسدت کبر و منی. سعدی
مثل بنده. مانند بنده و عبد. (فرهنگ فارسی معین) : نوشتند پس نامه ای بنده وار از ایرانیان نزد آن شهریار. فردوسی. وز آن پس چو فرمایدم شهریار بیایم پرستش کنم بنده وار. فردوسی. هرچه خداوند سلطان بفرماید بنده وار پیش رویم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 452). دعاگوی این دولتم بنده وار خدایا تو این سایه پاینده دار. سعدی. رضا ده به فرمان حق بنده وار که چون او نبیند خداوندگار. سعدی. بنده وارت بسلام آیم و خدمت بکنم ور قبولم نکنی میرسدت کبر و منی. سعدی
بمعنی زندخوان است. (فرهنگ جهانگیری). زندخوان باشد که مجوس است. (برهان). مثل زندباف. (آنندراج). زندوان پیشوای زردشتیان. (ناظم الاطباء). زندخوان. زردشتی. (فرهنگ فارسی معین). زندباف. زندلاف (؟) زندخوان. مقری زند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، مرغان خوش الحان. (برهان). مرغ خوش الحان. (ناظم الاطباء). خوش الحان، سرودگوی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زند، زندباف، زندخوان، زندلاف و مزدیسنا ص 140، 141 شود، و نیز مرغی خوش خوان که معلوم نیست کدام مرغ است و چنانکه لغت نویسان گاهی بمعنی فاخته و گاهی بمعنی بلبل و گاه قمری آورده اند صحیح نمی نماید. چه در مسمط ذیل از منوچهری زندواف را از بلبل و قمری و صلصل که آن را فاخته ترجمه می کنند، جدا کرده است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : زندوافان بهی زند ز بر برخوانند بلبلان وقت سحر زیر و ستا جنبانند قمریان راه گل و نوش لبینا خوانند صلصلان باغ سیاووشان با سروستاه. منوچهری (یادداشت ایضاً). ، بر وزن و معنی زندلاف است که بلبل باشد. (برهان). بلبل. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). مرغ هزاردستان بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 243) : زندواف زندخوان چون عاشق هجرآزمای دوش بر گلبن همی تا روز نالۀ زار کرد. فرخی. باغ پر خیمه های دیبا گشت زندوافان درون شده به خیام. فرخی. فزایندشان خوبی از چهر و لاف سرایندشان از گلو زندواف. عنصری (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 243). به دستان چکاوک شکافه شکاف سرایان ز گل ساری و زندواف. اسدی. گهی زندواف و چکاوک بهم سراینده دستان همی زیر و بم. اسدی. بر گل نو زندواف مطربی آغاز کرد خواند به الحان خوش نامۀ پازند و زند. سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
بمعنی زندخوان است. (فرهنگ جهانگیری). زندخوان باشد که مجوس است. (برهان). مثل زندباف. (آنندراج). زندوان پیشوای زردشتیان. (ناظم الاطباء). زندخوان. زردشتی. (فرهنگ فارسی معین). زندباف. زندلاف (؟) زندخوان. مقری زند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، مرغان خوش الحان. (برهان). مرغ خوش الحان. (ناظم الاطباء). خوش الحان، سرودگوی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زند، زندباف، زندخوان، زندلاف و مزدیسنا ص 140، 141 شود، و نیز مرغی خوش خوان که معلوم نیست کدام مرغ است و چنانکه لغت نویسان گاهی بمعنی فاخته و گاهی بمعنی بلبل و گاه قمری آورده اند صحیح نمی نماید. چه در مسمط ذیل از منوچهری زندواف را از بلبل و قمری و صلصل که آن را فاخته ترجمه می کنند، جدا کرده است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : زندوافان بهی زند ز بر برخوانند بلبلان وقت سحر زیر و ستا جنبانند قمریان راه گل و نوش لبینا خوانند صلصلان باغ سیاووشان با سروستاه. منوچهری (یادداشت ایضاً). ، بر وزن و معنی زندلاف است که بلبل باشد. (برهان). بلبل. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). مرغ هزاردستان بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 243) : زندواف زندخوان چون عاشق هجرآزمای دوش بر گلبن همی تا روز نالۀ زار کرد. فرخی. باغ پر خیمه های دیبا گشت زندوافان درون شده به خیام. فرخی. فزایندشان خوبی از چهر و لاف سرایندشان از گلو زندواف. عنصری (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 243). به دستان چکاوک شکافه شکاف سرایان ز گل ساری و زندواف. اسدی. گهی زندواف و چکاوک بهم سراینده دستان همی زیر و بم. اسدی. بر گل نو زندواف مطربی آغاز کرد خواند به الحان خوش نامۀ پازند و زند. سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)